چندیست که یارم به در میـکده ناید   . . . . .   چندیست که غم بر غم این غمزده زاید

چندیست که سودا و جفا از بر لیلی   . . . . .   عقل از کف همچون من مجنون برباید

چندیست که در هـجر رخ یار بنـالم   . . . . .   وز نـاله به چشـــــمم اثر خـواب نیاید

لیـــکن نرسد داد و فغـانم به نتیجه   . . . . .   یا رب چه زمان هجر عزیزان بسرآید

شــاید نشده روح منش لاقـی دیدار   . . . . .   زان روست که آن دلبـرِ دل رخ ننماید

محســـن دلت آزاد کن از بند تکــبّر   . . . . .   تا یار ســـفر کـرده ز رخ پرده گشـاید

 

غزل حاضر در خرداد ماه ۱۳۸۹ سروده شده و چون امشب بار دیگر حال و هوای آن ساعات متداعی گشته بر آن شدم این شعر را در لحظات کنونی ثبت کنم.