باخت

گاهی زندگی چنانت زیر آوار میگیرد که باقی مانده ات دانه ارزنی نیست!

چنانت خون به جگر کند که باران چشمانت سرخ گون گردد!

چنانت به زمین کوبد که سیمرغ رستم دستان را یارای یاریت نیست!

چنانت عطشان گذارد که خلیج نیلگون همیشه فارس یا عرب یا هر اسم نامهم دیگری را توان سیراب کردنت نباشد!

چنانت بی ثمر گذارد که خویش است!

چنانت غم بر جان افکند که جیم کری را نیز توان کشیدن قوس محدب بر دهانت نباشد!

چنانت تهی از عشق گذارد که عشقت تو را درگیر تنوع خواند!

چنانت مبتلا به ناگواری کند که تاب تحملش میبایست از ایوب نبی عاریه گیری!

چنانت حیران و سرگردان گذارد که در کتاب رکوردهای گینس ثبت گردد!

چنانت به ورطه نابودی کشاند که شیطان رجیم نتوانسته!

چنانت تیغ بر پیکر نشاند که از تو جز دلی پر غم نماند!

چنانت ذلیل و ناتوان و مفلوک و دردمند و فقیر و حقیر و مستجیرت نماید که تنها برایت ذات اقدسش ماند و تنها دستگیر عالم باز دستگیر تو خواهد بود اگر بخواهی و گاهی حتی اگر نخواهی ...

الهی یاریم کن که تنها تو می توانی ...

بازگشت به خویشتن


یکی از کتابهای  (البته کتابچه های) خوبی که اخیرا مطالعه کردم کتاب بی نظیر بازگشت به خویش بود. این کتاب با اینکه از نظر اوراق فقیر لیکن از نظر محتوا بسیار وزین و ثقیله. موضوع اصلی کتاب بررسی اینه که چرا انسان ها گذشته، اصالت و خویشتن خودشونو فراموش میکنن و در قالب انسان های دیگه میرن. پیشنهاد میکنم مطالعه این کتاب فاخر رو از دست ندید. برای دسترسی آسونتر عزیزان، فایل PDF این کتاب رو آپلود کردم که میتونید از لینک زیر دانلودش کنید.

بالاخره دوران خفیف و نامقدس سربازی تموم شد

بالاخره دوران خفیف و نامقدس سربازی تموم شد و روسیاهیش موند برای یه عده از ارذل و اوباش که از نامردی کم نذاشتن؛ علی الخصوص اون سلطانی خبیث که تو خباثت دست شمربن ذی الجوشن رو از پشت بسته.

این دوران درحالی تموم شد که سخت ترین دوران زندگیم بود. این دوران تموم شد در حالیکه حدود دو سال از زندگیمو، بهترین دوران زندگیمو، ضایع کرد و با خودش به اعماق تاریخ برد و هیچ چی ازش نموند جز خاطره. خاطرات دهشناکی که دوس دارم همشونو به همراه لباسهای حقیر سربازیم به آتیش بکشم و بگم آهای نامردا ... من تموم کردم. خاطراتی از نامردی و بی عدالتی و پارتی بازی.

من تو سپاه خدمت کردم، جایی که تنها فاکتور برای ارزشمند بودنت تملقته، هرچقدر متملق تر و آدم فروش تر و چاپلوس تر باشی اونقدر مقرّب تری و هرچقدر صدای حقت بلندتر باشه اونقدر بیشتر زیر پوتین هاشون له میشی. باید مثل سلطانی باشی و صبح تمام کارهای شخصیتو با ماشین دولتی و بنزین مردم انجام بدی و بعد از ظهر به خاطر کارهای عقب موندت بیای اداره و نه تنها توبیخ نشی بلکه کارهای بعد از ظهرتو به عنوان اضافه کار رد کنی و حقوق و تشویقی بیشتری بگیری و بعدشم با فریبکاری و تملق و چاپلوسی در عرض 5 ماه از درجه سروانی به درجه جناب سرهنگی برسی. کیلوئیه دیگه!

همه میگفتن تو سپاه کیف میکنین اما من تو این دوران حتی وقت نکردم یه بار حتی روزنامه بخونم، فقط کار بود و کار بود و کار. همه میگفتن شما لیسانسین کار بدنی نمیکنین که، اما من تو این دوران همه جور کار بدنی کردم، حمالی کردم، تو برجک پست دادم، آماده باش وایسادم و هرروز مجبور بودم جارو دستم بگیرم و تی بکشم، کارهایی که اونجا میگفتن لیسانسا انجام نمیدن و من انجام میدادم.

لامصب چرا میگی قدر این دورانو بدونین بهترین دوران زندگیتونه، اگه راس میگی حاضری یه ساعت برگردی به اون دوران و اسلحه به دست ساعتها تو برجک و سرمای 20 درجه زیر صفر نگهبانی بدی؟ پس دهنتو ببند. دوران خوب دورانیه که آدم هرلحظه آرزو کنه دوباره برگرده به اون شرایط نه دوران نامیمون سربازی ...

خلاصه سمت و سوی حرفم به سمت توئه، میخام بگم مرتیکه من دیگه آزادم ...